سوم شهریور ۱۳۴۷، در شهرستان گچساران چشم به جهان گشود. پدرش حاج یدالله و مادرش مخمل نام داشت. تا پایان مقطع راهنمایی درس خواند. با توجه به شایستگی فردی خانوادگی و عشق و علاقه به علم و معنویت حوزه های علمیه ، توفیق حضور در حوزه مقدسه قم را پیدا کرد و سرگرم تحصيل علوم دینی شد. پس از چندی که دفاع در برابر خصم و استقامت در پس مقابل استكبار جهاني تمام زوایای ذهنش را پر کرده بود، برای اینکه به «هل من ناصر » حسین زمان لبیک گوید و خواسته مولایش امام صادق را نیز با تلاش در دو جبهه علم و جهاد برآورده سازد، رهسپار جبهه های خون و شرف شد تا علم و عمل را ممزوج سازد و آموخته های دوران طلبگی را در باب جهاد و دفاع عملا در میادین نبرد به کارگیرد. حتی اصرار خانواده، دوستان و آشنایانش مبنی بر حضور در حوزه علمیه و ادامه دهنده راه تحصیل برادر روحانی اش ٰشهید مسعودٰ سودی نبخشید و از جمع رزمندگان تیپ المهدى توفيق شرکت در جبهه را پیدا کرد. از سوی مرکز اعزام روحانی در جبهه حضور یافت. سرانجام شب سیزدهم اردیبهشت ١٣٦٥ ، شبی که عراق از فکه اقدام به پیشروی کرد و تا عمق ده كيلومتری نفوذ کرده بود به لشکر سید الشهدا ماموريت داده میشود نیروهایش را به منطقه اعزام کند و جلوی پیشروی دشمن را بگیرد. او نیز بعنوان تیر بارچی در جمع یکی از گردان های عملیات لشکر به مصاف دشمن بعثی می رود که بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر وی را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند. برادرش مسعود خورشیدی آزاد نیز شهید شده است. ۱ - خاطراتی از شهید[ویرایش]۱.۱ - به زودی میهمانت خواهیم بودراوی: سردار حاج احمد خورشیدی در عملیات بدر ، برادرش مسعود شهید شده بود (البته از این واقعه اطلاعی نداشت) او نیز در یکی از پاتک های همین عملیات در اثر موج انفجار شدیدا مجروح گردید و به همراه ساير مجروحين لشکر ۱۹ فجر جهت مداوا به مشهد مقدس اعزام گردید. پس از بهبودی نسبی به منظور استراحت بیشتر به شیراز و از آنجا به گچساران منتقل شد . راننده آمبولانس که عجله داشت به شیراز باز گردد ، عبدالرضا و چند مجروح گچسارانی دیگر را به رضایت خودشان در یک نقطه از شهر پیاده می کند . عبدالرضا که حالش چندان خوب نبود ، آهسته آهسته به منزل روانــــه مــــی شـود ،در حالی که پوسترهای هفتمین روز شهادت مسعود بر روی دیوار نصب شده بود ناگهان متوجه پوستر نصب شده برادرش میشود. خدایا چه می بیند؟ از شدت ناراحتی و فشار روحی بیهوش میشود و بر زمین می افتد. مردم دور او جمع می شوند، کسی او را نمــــــی شناسد ، هر کس چیزی میگوید، برخی می گویند بیمار است ، برخی می گویند ...... تا اینکه یک نفر از بسیجی ها به وسط حلقه جمعیت نگاه ، میکند و عبد الرضا را می شناسد. مردم او را به روی دست به منزل می آورند، من هم آنجا بودم و از رابطه عاطفی بسیار شديد بين مسعود خبر داشتم . دوری و فراق برادر و پرواز نابهنگام او تاثیر زیادی براو نهاد و به شدت گریه می کرد. گاهی در بین گریه و سوگواری مسعود را خطاب قرار می دادو می گفت: به خدا قسم نمی توانم دوری تو را تحمل کنم ، بی خبر گذاشتی و خودبار سفر بستی منتظر باش به زودی میهمانت خواهم بود. یک سال بعد در عملیات والفجر هشت به وعده خود وفا کرد و به سوی او پرکشید. ۱.۲ - مثل همیشه دستهایم را بوسیدراوی : مادر شهید «عبدالرضا » در عملیات بدر زخمی شد و تازمان شهادت از سردرد و کمر درد رنج می برد. وقتی «مسعود» شهید شد ،دقیقا رفت جای او در حجره مسجدخان و در مدرسه علمیه رضویه قم مشغول به تحصیل شد. یک سال بیشتر در حوزه درس نخوانده بود که آسمانی گردید . و در این مدت در حقیقت تاثیر شگرفی در روحیات او ایجاد شد. گرچه عبدالرضا به طور ذاتی آدم خوش اخلاق و باصفایی بود اما حوزه او را به حد اعلی رسانده بود. هر روز صبح بعد از نماز می رفتم نانوایی تا نان بخرم یک روز وقتی که درب منزل را باز کردم توجه ام به فردی جلب شد که به حالت خواب آلود کنار درب نشسته و سرش را میان دستها گرفته بود. به آن فرد نزدیک شدم و دیدم که فرزندم عبدالرضا است . تا متوجه من شد بلندشدو مثل همیشه دستهایم را بوسید . گفتم: پسرم کی از قم آمدی ، چیزی نگفت. گفتم مادر مـــــن که می دانم کی آمدی، چرادر را نزدی و تا صبح توی سرما ماندی؟ باز جواب نداد ،فقط لبخندی تحویلم داد . مادر طول زندگانی شهيد عبد الرضا فراوان از اینگونه برخوردها از او شاهد بودیم . ۱.۳ - تیربارچی گردانراوی : سردار حاج احمد خورشیدی (برادر شهید) عبد الرضا در چندین عملیات شرکت کرده بود بار آخری که به جبهه اعزام شد، قرار بود بیاید کردستان پیش ما به همین دلیل برگه اعزام به جبهه را از حوزه علميه قم برای حضور در کردستان گرفته بود و به سنندج آمد خیلی اصرار کرد که به جنوب برگردد و به لشکر ده سید الشهدا ملحق شود. بالاخره با اصرار زیاد مجبورم کرد تا با سردار علی فضلی هماهنگ کنم تا به لشکر ده سيد الشهداء بپیوندد. حاج على فضلی میگوید: وقتی پیش من آمد خیلی عجله ،داشت فرصت نداد تا فکری برایش بكنم .قصد داشتم او را به رسته تبلیغات بفرستم اما قبول نکرد . لذا گردان بریر را انتخاب کرد که شهید داوود حیدری فرمانده آن بود. مادرم فهمیده بود که عبدالرضا به کردستان آمده با من تماس گرفت. به او گفتم که عبدالرضا رفته پیش حاج على فضلى (ما با خانواده حاج علی ارتباط خانوادگی قدیمی داشتیم ). لذا مادرم از گچساران با حاج علی تماس گرفت و به ایشان گفت چون مسعود تازه شهید شده، تحمل داغ این یکی را به این زودی ندارم و از ایشان درخواست کرد تا عبدالرضا به خط مقدم نرود. بالاخره شهيد عبدالرضا بر خلاف انتظار مادرم ، مسئولیت تیربار را در گردان برير عهده دار شد ۲ - وصیتنامه شهید[ویرایش]بسمالله الرحمن الرحيم / فالذين هاجرو و اخرجوا من ديارهم و اودوا فى سبيلى و قتلوا و قتلوا لاكفرن عنهم سيئاتهم و لادخلنهم جنات تجرى من تحتها الانهار توابا من عندالله و الله عبده حسن الثواب (سوره آلعمران آيه ۱۹۵) پس نان كه از وطن خود هجرت كردند و از ديار خود بيرون شدند و در راه خدا رنج كشيدند و جهاد كردند و كشته شدند همانا بديهاى نان را در پرده لحظه خود بپوشانيم و نها را به بهشتهايى كه از زير درختان ن نهرهاى ب جارى است دروريم اين پاداش است از جانب خداوند و خدا است پاداش و اجر نيكو. با حمد و سپاس خداوند بزرگ كه اين جهان را پديد ورده و نعمت هاى خود را براى زندگى جاندار شكار نموده و با سلام و درود فراوان بر منجى عالم بشريت مهدى فاطمه سلام الله علیها و نايب برحقش امام خمینی و با سلام و درود بر كفرستيزان حق عليه باطل اين هميشه سنگرنشينان مظلوم. شما ملت قهرمان ايران مىدانيد كه خداوند هميشه پشتيبان شما است پس چه غمى در دل داريد. شمائيد كه يارى دهنده خون سيدالشهداء مىباشيد. شما هستيد كه با دادن خون جوانهاى پاك در راه اسلام افتخار مىكنيد. شما ملت ايران هستيد كه هر موقع كه اين حكومت اسلام احتياج به كمك داشت يارى مىكنيد. با يك كلمه صحبت گوهربار امام امت همه سيلى پرعظمت به سوى جبههها شتافتيد به سخن امام خود، و يارى اسلام و همچنين گسترش مكتب به كشورهاى جهان شتافتيد خون اين شهداء همچون رودهاى از هم پراكنده است كه به رهبرى سيدالشهداء به همديگر مىپيوندد و مانند يك اقيانوس پر از خون هماهنگ مىشود. اما پدر و مادر عزيزم مىدانم كه شما براى من خيلى زحمت كشيدهايد اما من نتوانستم حتى يك ذره از آن را درك كنم اميدوارم كه مرا حلال كنيد و برايم طلب مغفرت از درگاه خداوند متعال بخواهيد مىدانم كه با دادن دو فرزند باز هم سرحال و سرافراز هستيد و هر موقعى ناراحت مىشويد صحنه كربلا را در نظر بگيريد ن لحظهاى كه امام حسین با دادن سه فرزند نوجوان خود باز هم به ميدان مىرود و در خر با سر بريده و بدن پاره پاره در گودال تاريك تنها و تنها در صحراى كربلا افتاده و ن لحظهاى كه زینب سلام الله علیها بر بالين برادرش مىيد و سر خم كرده و گلوى پاره پاره بوسه مىزند و بر اين بوسه افتخار مىكند. اما برادرانم و خواهرانم اميدوارم كه مرا حلال كنند و راه من و برادرم و ديگر شهداء را ادامه بدهند ولى خواهرانم اميدوارم سخت جلوى تمامى اين منافقين داخلى بايستيد و با نها مبارزه كنيد. اما كار شما هدايت خواهران مملكت اسلامى براى گسترش حجاب مىباشد.و در خر از تمامى دوستان و شنايان حلاليت مىطلبم و اميدوارم كه طلب مغفرت از خداوند متعال برايم بخواهيد. مورخه ۱۳۶۵/۰۲/۰۱ خدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار خدايا، خدايا رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما. والسلام عليكم و رحمهالله و بركاته ردههای این صفحه : شهدای استان کهگیلویه و بویراحمد | شهدای روحانی استان کهگیلویه و بویراحمد | شهدای شهرستان گچساران
|