علی ییلاقی اشرفی
ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
علی ییلاقی اشرفی در سال ۱۳۳۷ در
شهرستان بهشهر استان مازندران متولد شد و در یک خانواده مذهبی که دارای پنج برادر و سه خواهر بود، بزرگ شد. وی تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان کمالالملک بهشهر آغاز کرد و مراحل راهنمایی و دبیرستان را در مدارس ملی هدایت و هنرستان لاجوردی (شهید چمران) ادامه داد. در سالهای پایانی دوره هنرستان، به فعالیتهای انقلابی پرداخته و به مبارزات جوانان هوادار
امام خمینی علیه
رژیم پهلوی پیوست. پس از کسب موفقیت در آزمون ورودی
دانشگاه شاهرود در سال ۱۳۵۷، دامنه فعالیتهای انقلابی خود را گسترش داد و به مبارزات ضد شاهنشاهی در شهرهای مختلف، به ویژه
گنبد، ادامه داد. با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز فعالیتهای گروههای مخالف در
کردستان، وی تحصیلات را رها کرده و در سن ۲۱ سالگی به جبهههای نبرد حق علیه باطل رفت. هوش و زکاوت او موجب شد تا به زودی به عنوان فرمانده گردان در جبهه غرب منصوب گردد. وی از سال ۵۸ تا اردیبهشت ۶۱ در جبهههای شمال غرب و غرب حضوری مؤثر داشت و دوستانش او را به عنوان شخصی مهربان اما جدی در برنامهریزیهای جنگ توصیف میکنند. پس از
عملیات فتحالمبین در اردیبهشت ۱۳۶۱، به تیپ کربلا پیوست و به مناطق عملیاتی جنوب منتقل شد. وی در
عملیات آزادسازی خرمشهر، که یکی از حیاتیترین عملیاتهای جنگ هشتساله به شمار میرود، به عنوان فرمانده موفق حضور داشت. همچنین در دیگر عملیاتهای مهم مانند
عملیات رمضان،
عملیات محرم،
والفجر مقدماتی و
والفجر ۱ در مناطق
مریوان،
تکاب،
بانه،
سردشت،
دهلران،
موسیان و
دشت رقابیه شرکت کرده و در سن ۲۴ سالگی به عنوان فرمانده
لشکر ۲۵ کربلا برگزیده شد. در سال ۱۳۶۰، وی در بانه از ناحیه چپ سینه توسط
تک تیرانداز دشمن به شدت مجروح گردید و با تلاش فرماندهان
نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی به مراکز درمانی منتقل شد. در سال ۱۳۶۲، در حین عملیات والفجر ۱ دچار مجروحیت جدی از ناحیه سر گردید و ۱۲۷ روز به
کما رفت. پس از دو سال، وضعیت جسمانی او به تدریج بهبود یافت. وی در سال ۱۳۶۵ ازدواج کرده و دارای دو پسر بود. علیرغم شرایط جانبازی، همسرش به عنوان فردی فداکار در کنار او ایستاد. پس از ۳۴ سال صبر و استقامت، در آذرماه ۱۳۹۶ به دعوت حق لبیک گفته و به همرزمانش پیوست.
[ویرایش]
بسم رب الشهدا
وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَي مُنْقَلَب يَنْقَلِبُونَ بزودی ستمگران خواهند دید که چگونه زیر و رو می شوند
با درود فراوان به رهبری که زندگی اش را وقف هدفش میکند و راهش را و دیعه ی ما
با سلام به مردی که با تکیه به سجاده ی هشتاد سال مبارزه و در به دری همچون جدش پیغمبر اکرم (ص) همچنان می خروشد به پیش می رود و به پیش می برد و با درود فراوان به امامی که بهتر از ما درک میکند ، میفهمد و حساس تر از ما رنج می برد. و سلام خدا بر آنهایی که پایه های نظام الهی را بر دوش خودشان استوار کردند و بر آنهایی که با گلوله های کافران به درجه ی رفیع شهادت نائل میشوند که حتی پیغمبر (ص) نیز بر حالشان غبطه می خورد.
و اما امت شهید پرور : اینک چند صباحی از پیروزی انقلاب اسلامی این فخر نوین مستضعفان جهان میگذرد و فصل تازه ای در مبارزات حق طلبانه ملت ها در راه استعمار زدایی آغاز میشود ، بار دیگر پنجه های خون آلود آمریکای جنایت کار از آستین صدام خود فروخته بر رخصار گلگون انقلاب نو پای ما زخم تجاوز می کشد. کینه عمیق و دیرین مسلمانان با ستمگران که از ژرفای بینش اسلامی و عشق سوزان آنان به ولایت و امامت نشات میگیرد و نیز اعتقادشان به استقرار حکومت جهانی اسلام که تبلور آن در سینه های ملتهب مسمانان در انتظار به ظهور مهدى (عجل الله تعالي فرجه) خلاصه میشود آنان را واداشته تا در تمامی جبهه های نبرد حق بر علیه کفر پیشتازی راستین با عشق به شهادتی حسین وار باشد. این وصیت نامه واژه ایست از یک پاسدار که برای هدفی به آن آگاه بود و شهادت را پلی می دانست که خود را به خدای خود پیوند می دهد است.
پدرم درود من بر تو که چنان ابراهیم فرزند خویش را به فرمان خدای بزرگ به قربانگاه فرستادی. پدرم بدان و آگاه باش که اسماعیلت هرگز از فرمان باری تعالی سرباز نمیزند و مرگ در راه خدا را جز سعادت نمی داند و زندگی را جز جهاد در راه عقیده درست نمیداند و شهادت را جزو بهترین نعمتهای خدا می داند. و مادرم سلام من بر تو که بالاخره بر احساس مادرانت پیروز شدی و فرزندت را روانهی میدان نبرد کفار و مسلمین کردی و گفتی شما را بزرگ کردم و به این سن و سال رسانده و در راه خدا هدیه انقلاب اسلامی کنم و من به وجود تو افتخار میکنم که مادری از سلاله فاطمه زهرا هستی. و اما مادرم فریاد بزن و بگو فرزندم با چشم باز به دنبال هدفش رفته و میگفت خدایا ماندن در این دنیا و زینب وار زندگی کردن و رسالت شهیدان را به عهده گرفتن را ندارم و خدایا اگر توانسته باشم حسین وار شهید شوم دوست دارم. و اما مادرم سفارشی به شما کرده باشم اگر به یوم خداوند یکتا شهید شدم و جنازه نداشتم مبادا ناراحت شوی چراکه دوست ندارم میترسم که شاید آن مادری که جنازه فرزندش به وسیله ی دژخیمان پودر شده و یا ماهها در آفتاب سوزان جنوب مانده و ندیده دلش شکسته شود و اگر هم جنازه داشتم دوست ندارم تشییع شود زیرا شاید باز آن مادران ناراحت شوند. اگر خواستی گریه کنی بر حال آن شهیدان گلگون کفن که از یاران حسین هم بدتر بودند زیرا یاران حسین در عصر عاشورا جنازه ای آنها به وسیله ی دوستان جمع آوری شدهاند ، به حال آنها و سرور شهیدان حسین (علیه السلام گریه کن. و اما به شما پدرم و مادرم - برای من نماز وحشت بخوانید و مجلس عزا با شکوه بر پا نکنید، فقط صرف فاتحه و تلاوت قرآن مجید باشد
و اما خواهرم تو نیز زینب زمان باش و از هر آنچه هوس کردی بپرهیز و در راه خدا مبارزه کن. برادرم - راه خدا بهترین و برترین راه هاست پوینده و کوشنده که امروز همان راه خمینی است در این راه باش. تو خواهر برادر به پدر و مادرم خوب نگه دارید و همیشه به مادرم دلداری بدهید که مبادا ناراحت باشد به آنها بگویید اگر آرزویی برای فرزندشان داشتید به بهترین آرزوی خود رسیده است. این وصیت نامه در تاریخ ۱۳۵۹/۱۱/۱۱ نوشته شده است فرزند حقیر شما على ييلاقي